بسم الله پاسدار خون شهیدان
آدم ها روی آن مسیر مستقیم خطرناک راه می رفتند.
کسی که جلو می رفت عاشق بود.
شاید پیشقدم شده بود... شاید فرصت را غنیمت شمرده بود
تا... تا... تا شاید پایش روی مین برود...
اینجا فکه... مین های کاشته شده در خاک...
دست نخورده... عمل نکرده...
آدم ها روی آن مسیر مستقیم خطرناک... پا روی جاپای نفر جلویی می گذاشتند..
نفر هفتم مرتضی آوینی بود...
رسیدند به سیم های خاردار...
یکی از بچه ها تکه آهن بلندی پیدا می کند
و روی سیم خاردار می اندازد تا بقیه از روی آن رد شوند...
پیکر شهیدی کمی آن طرف تر افتاده است...
بی جان و خشکیده...
با پلاکی بر گردن و کاغذی - وصیت نامه ای - در دست...
قطار آدم ها راه می رفت... ((فکه)) بکر را کشف می کرد...
هر جا شهیدی خوابیده بود...
نه در دل خاک... بلکه میهمان سطح داغ بیابان فکه...
با آن لاله های سرخ...
نخل های پابرچا اما اندک... آدم ها روی مسیر مستقیم خطرناک...
فکه پر از مین...
سید مرتضی آوینی هفتمین نفر است...
سید مرتضی کم کم از آنچه در بیابان است رو بر می گرداند...
آسمان فکه آبی است با ابر های پرپشت...
نور در میانشان تلالو می کند...
باد بهار با خودش رایحه ای برای دشت می آورد...
سید مرتضی بو می کشد...
عمیق بو می کشد... ناگهان غمی بر دلش می نشیند...
روزی بود که این دشت پر از سر و صدا بود...
بر آنهایی که اینجا گرفتار شده بودند چه گذشت...
فکه اسیر شده بود... نمی شد رهایش کرد...
فکه ماند بی آنکه راهی برای بازگشت پیدا شود...
رزمندگان ماندند و از تشنگی مردند... از عطش...
مرتضی قدم آخر را محکم تر از همیشه برداشت...
پایش را روی مین والمری گذاشت... ضامن رها شد...
دشت صدای انفجار را شنید...
سید مرتضی بر زمین افتاد... یک لحظه آسمان را نگاه کرد...
لبهایش را به داخل کشید و با زبان خیسشان کرد و...
چشم هایش را بست...
پایش قطع شده... از زانو... فقط به پوست بند شده... بدنش... ...
امیدی به زنده ماندنش نیست؟...
آوینی زنده است ... تا همیشه... روایتگر فتح...
مرتضی آوینی شهید شده است... مرتضی...
مرتضای هنرمند... دیگر میان ما نیست...
از زبان همسرش شعر می تراود...
اکنون دل من شکسته و خسته ست...
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست...
سید مرتضی راوی سفر های دیگران بود...
دوکوهه... کردستان... دشت های جنوب... شلمچه... خرمشهر...
راوی سفر سید مرتضی کیست...؟ ... خود او...
آن طرف تر ... روی کلوخه های بیابان... جوانی نشسته است...
پوتین به پا... چفیه به گردن... دوربین به دست... نشسته بر بالین سید مرتضی...
می گوید... زیر لب... : نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد... نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد...
یا علی...